هیچ آدابی و ترتیبی مجو
هر چه میخواهد دل تنگت بگو
مولانا
مقدمه:
هر کسی که مطالعاتی مقدماتی دربارهی هنر داشته یا در کلاسهای هنری(چه دانشگاهی و چه آزاد) نشسته، احتمالا این جمله یا جملاتی شبیه این به گوشاش خورده است که: هنر قانونگریز است! با این حال هر کسی که در فضای محافظهکار هنر تبریز، دم فرو برده و بازدم پس داده، باز لابد از اساتید معظم هنر تبریز، “بایدها” و “نبایدها” شنیده! “بایدها و نبایدهایی” که وجه وجودیشان مشخص نمودن راه از چاه است، تا مبادا هنرمند، ندانسته، خود را و مخصوصا هنر تبریز را، به خاطر رعایت نکردن اصول مقدس هنر، به بیراهه و گمراهه بکشاند! این اساتید معظم، بر برجهای ویران هنر اصیل تبریز مشغول پاسداری هستند تا کسی نگاه چپ به “اصول هنری” کهنه و فرسوده نکند. تاکید بر رعایت اصول و خارج نشدن از تعاریف کهنه، از جانب همین اساتید، که خود را، خداوندگاران خودخواندهی هنر میدانند و غالبا نیز، دستی بر آتش صدور مجوزهای گوناگون دارند، هنر تبریز را در چنبرهی محافظهکاری، خاکستر کرده است!
موش و گربه
نمایشنامهخوانی یا نمایش؟! مسئله این است؟
آنها که عمری را در حفظ و حراست از تعاریف معمول و مرسوم سپری کردهاند و اکنون خطکش به دست آثار هنری را بر اساس تعاریف پوسیدهشان اندازه میگیرند احتمالا با دیدن “موش و گربه” آه از نهادشان برآمده و در درون و حتی بیرون، فریاد “وا هنرا” سر دادهاند. چرا که “موش و گربه” -که با عنوان نمایشنامهخوانی به مخاطبان عرضه شده-، اصول مقدسِ(در اینجا نمایشنامهخوانی) را مراعات نکرده است! میتوان تصور کرد که حالا با چهرههای سرخ شده از خشم، کتب مرجع را تورق میکنند تا ببینند “ناظرزاده” و دیگران در مورد نمایشنامهخوانی چه فرمودهاند، تا بنابر اقوال ایشان، حکم ارتداد “یوسف اکبرزاده”(کارگردان) را به جرم تخطی از اصول و تعاریف مرسوم صادر کنند! با اینحال سالن تا خرخره پر نمایش “موش و گربه”، آبی بر آتش این اساتید اصولمدار ریخته است. هر چند که استقبال مخاطب از یک اثر، الزاما به معنای موفقیت آن نیست ولی بر همین منوال رعایت نکردن اصول و قواعد و تعاریف نیز الزاما به معنای بیراهه رفتن آن نمیتواند باشد و از دیگر سو، همراهی مخاطب، حداقل یکی از فاکتورهای موفقیت یک اثر به حساب میآید در حالی که رعایت اصول و قواعد و تعاریف نه تنها فاکتوری برای قدرت یک اثر محسوب نمیشود بلکه نافی “بداعت” است.
“موش و گربه” قطعا با تعاریف معمول از نمایشنامهخوانی سازگار نیست. “اکبرزاده” که پیش از این نیز در نمایشنامهخوانی “آخرین نامه” پا را از خطوط معمول اصول این مدیوم فراتر گذاشته بود و در اجرای “موش و گربه” نیز همان جسارت را به کار گرفته است.
دنیای امروز، دنیای هنرهای بینرشتهای و کولاژ رشتههای هنری در هم و با هم است. دنیایی که مرزها و دیوارهای تعاریف کلاسیک هنرها در هم فروریخته است. بر حسب همراهی با همین دنیاست که سوال “نمایش یا نمایشنامهخوانی؟!” رنگ میبازد. استفاده از عناصر نمایش در نمایشنامهخوانی، دقیقا همآوا با همین رویکرد کولاژ است برای رسیدن به نتیجهای بهتر در ارائهی یک اثر.
آنچه که در سالن زیرزمین تئاتر شهر تبریز با عنوان “موش و گربه” به مخاطبان عرضه میشود یک اثر هنری است و تمام مشخصات یک اثر هنری را داراست. میتوان در شیوهی اجرایی و عناصر مختلف آن چند و چون کرد ولی نمیشود نافی هنر بودن آن شد آن هم با این استدلال مضحک که: معلوم نبود نمایش است یا نمایشنامهخوانی؟!
از دیگر سو، “تئاتر بیچیز” تبریز که از نبود سرمایه و سرمایهگذاری رنج میبرد با ترفندی اینچنینی میتواند از شر هزینهی دکور و تمرینهای طولانی مدت مختص تئاتر رها شود. نمایشنامهخوانی به این شیوه و از این منظر یک بازی برد/برد است. مخاطب با یک اثر هنری مواجه میشود و لذتش را میبرد، گروه اجرایی هم متحمل هزینه نمیشود.
“حسین فداییحسین” و موش و گربهبازی با “عبید زاکانی”
معضل اقتباس نمایشی از آثار ادبی، مخصوصا آثار کهن، معضلی مختص تبریز نیست. این معضلی است که سینما و تئاتر کل ایران را فرا گرفته است و نیمنگاهی به حجم نحیف آثار اقتباس شده، به خوبی نمایانگر این معضل است. “موش و گربه”ی “فداییحسین” هر چند اقتباسی وفادارانه از اثر منسوب به “عبید زاکانی”(۱) به حساب نمیآید(که از این بابت نیز باید به نویسنده آفرین گفت!) ولی به هر حال جزو همان حجم نحیف آثار اقتباسی قرار میگیرد. “فداییحسین” با تبدیل خود “عبید زاکانی” به یک شخصیت نمایشی(در قالب روح) و درگیری او با روح گربهی شعر “موش و گربه”، بازی موش و گربهای با او به راه میاندازد. روح گربه از “عبید” میخواهد که برای جبران جفایی که در شعر “موش و گربه” بر او رفته، به یکی از نوادههایش که عاشق موشی شده کمک کند. او قصد دارد با این وصلت چهرهی کریه و خونخواری را که گربهها دارند از بین ببرد. “عبید” این وظیفهی تاریخی را بر عهده میگیرد. مذاکرات آغاز میشود و بالاخره میتواند پدر و مادر موش را راضی میکند. تاریخ سرشار از جنگ و گریز و پر از خون و خونریزی بین موشها و گربهها در آستانهی تحولی تاریخی است! ولی… هنوز وصلت صورت نگرفته و موش و گربه پشت درهای بسته جزئیات رابطهی آیندهشان را بررسی میکنند که گربه از موش میخواهد برای او “میوی” عاشقانه سر دهد. موش ناتوان تلاش میکند خواستهی عاشق را به جا آورد ولی نمیتواند. همین نتوانستن باعث میشود تا آن تحول تاریخی اتفاق نیفتد! گربه موش را رها میکند. همه چیز سر جای خودش برمیگردد. تاریخ سیر طبیعی سراسر خون و جنگ را پی میگیرد. جد بزرگ گربه به انتقام فکر می کند، گربه متوجه میشود آلت دست جد خودش گشته و… و اما موش کوچک بالاخره در کلاس میتواند که “میو” سر دهد! ولی این “میو” نوشداروی بعد مرگ سهراب است. چراغهای رابطه نه تنها خاموش شدهاند بلکه شکستهاند!
مقایسهای میان منظومهی “موش و گربه” و نوشتهی “فداییحسین”، نشان میدهد که “فداییحسین” از منظومهی “زاکانی” به عنوان بستری برای بیان داستان خود بهره گرفته است. رابطهی متن “فداییحسین” با شعر “عبید” بیش از آنکه اقتباس باشد مبتنی بر ارتباطی بینامتنیست.
موشها و آدمها
هر اثر هنری در نهایت یک استعاره است! استعارهای دربارهی انسان(ها) و دنیای پیرامون انسان(ها). بهره گرفتن از کاراکترهای حیوانی و گیاهان و حتی غیرجانداران، هر چند در ادبیات کهن و کلاسیک ما معمول و مرسوم بوده ولی رفته رفته رنگ باخته است. چرایی این مسئله و پرداختن به آن هر چند اهمیت فراوانی دارد ولی بحثی است که در این نوشتهی کوتاه نمیگنجد. ولی بحث بر سر استعارگی یک اثر و استفادهی نمادین آن از عناصر مختلف راهگشای تحلیل معنایی آن است. در خلاصه داستانی که ذکر شد کدهای لازم برای رمزگشایی این متن ارائه شده است. “موش و گربه” استعارهای از دنیای ما و اتفاقاتیست که در آن میافتد. به قدر کافی در یکی دو سالهی اخیر با اخبار مذاکرات گوناگون بین کشورهای خودمان و دیگر دول درگیر بودهایم که نیازی به نشان دادن اینهمانیها و اطالهی کلام نباشد.
مؤخره
اینکه مجبور باشی سر پا بایستی و از پشت سر خیل تماشاگرانی که اغلب آنها هم سر پا ایستادهاند نمایش(نامهخوانی)ی را ببینی و بعد از چند دقیقه یادت برود که سر پا ایستادهای، برای من نشانهای از موفقیت یک اثر است. تک تک خوانش(بازی)گران “موش و گربه” آنقدر در کار خود مسلط بودند که به عنوان مخاطب، همه را در یک ردیف جا دهیم و سپاسگذار همهشان باشیم، ولی “بهرام حسنبابایی” با آن صدای گربهوار خود به گمانم یک پله بالاتر از دیگران ایستاده بود. او در این نمایشنامهخوانی با صدای خود بازیگری کرد!
انتخاب سالن بلکباکس بهترین انتخاب برای به نمایشگذاشتن فضای گورستان از یک طرف و کلیت فضای متن از طرف دیگر بود. انتخاب “فرید ادهمی” در لباس سیاه با آن صدای بم هم هوشمندانه بود. میزانسن نوازندگان که تو گویی نوای تقدیر را در آسمانها کوک کرده و مینوازند نیز معناهای ضمنی اجرا را قوام میبخشید.
به گمانم اغلب آنها که “موش و گربه” را دیدند منتظر اثر دیگری از “یوسف اکبرزاده” خواهند بود.
- برخی معتقدند که شعر “موش و گربه” اثر “عبید زاکانی” نیست.
به قلم اکبر شریعت
با سلام . از اینکه می بینم به نام هنر قداست اخلاق زیر پا گذاشته می شود واقعا متاسفم . هر چند خیلی ها با لفاظی سعی می کنند هر نوع تخطی از حدود اخلاقی یک جامعه را رنگ جدید ببخشند که ظاهرا این روزها این هم یک تجلی از مدرنیسم مدنی است . درسته دوستان ظاهرا .