نگاهی به نمایش زیرزمین به کارگردانی نازیلا ایرانزاد بنام، به قلم ائلیار نبیی
دیوانهای در آرزوی دیوانه شدن!
اگر با دیدی فلسفی به مقولهی پیچیدهی عشق نگاهی بیندازیم، “کمال عشق” یا ” اوج عشق” را می توان به دو بخش تقسیم کرد: دستهی اول موقعی است که عاشق در نهایت عشق خود و در دوری از معشوق، خود را به جای معشوقش جا میزند و زندگی خود را رها کرده و وارد زندگی او میشود. نمونهی بارز این نوع کمال عشق را می توان در فیلم ” گاو” شاهکار داریوش مهرجویی یافت.
دستهی دوم موقعی است که عاشق به اندازهای از عشق نسبت به معشوق دست پیدا کند که اقدام به کشتن معشوق خود کند و یا حداقل آرزوی مرگ برایش بکند!
این دیدگاه عجیب به نظر میرسد و در عین حال غیر قابل باور؛ اما آرش عباسی در نمایش ” زیر زمین” سعی میکند این نوع از عشق را به ما نشان دهد.
نکتهی قابل توجه در این بین آن است که اغلب اوقات عاشق خود را فدای معشوق میکند. آیا نمیتوان گفت این نهایت عشق به کسی است؟ جواب منفی است! چون در این حالت عاشق به خاطر غم خود از عشق به این کار اقدام میکند تا غمهایش را از بین ببرد، نه به خاطر معشوق خود. دقیقا همانند بیت زیر:
گفتمش عمری ست می جویم ز لعلت کام دل/ گفت عاشق نیست آن کز دوست کام خویش جست
در نمایش مردی به نام ماندگار وجود دارد که مشکل روانی دارد و خودش در آرزوی دیوانه شدناش است! در قسمتی از اجرا میگوید: ” من و شهلا (معشوقهاش) ازدواج کنیم. بریم مسافرت؛ تو جاده از روبرو یه تریلی بیاد، شاخ به شاخ شیم. بعد بیفتیم بیمارستان؛ شهلا بمیره و من خوب شم. بعد دیوونه شم و تو کوچه و خیابونا راه بیوفتم و بخونم: شهلای من کجایی؟ شهلا چه بیوفایی!!” این جمله دقیقا همان کمال عشقی که ازش صحبت کردیم را میرساند. جای گفتن هم نیست که وقتی فردی به نهایت عشق خود می رسد، عقل ضایع شده و در اصطلاح عامیانه فرد دیوانه می شود.
این نوع دیدگاه روانشناختی و فلسفی که در نمایش وجود دارد، قابل تحسین است. نمونهای که بسیار اندک در تاریخ تئاتر و حتی سینمای ایران میتوان یافت.
علاوه بر این شخصیتپردازیهای قوی و دیالوگ های پخته و کنایه آمیز هم ارزش این نمایش را دو چندان می کند.
میتوان گفت نمایش نقدی هم به از خودبیگانگی میزند. افرادی بیرونی در زندگی این دو فرد ( ماندگار و صفورا ) وجود دارند که آنها را عروسک خیمه شب بازی خودشان کردهاند. این افراد سرهنگ، مردی که با تلفن صحبت می کند و اسماعیل آقا هستند که باعث می شوند زندگی این دو نفر درگیر اتفاقات ناخواستهای شود.
علاوه بر این موارد، دید نمادگرایانه هم در نمایش بسیار است. از شمع در حال سوختن و برق رفتگی تا خود زیر زمین. مخصوصا که در ابتدای نمایش که ماندگار بین خاموش کردن یا روشن نگه داشتن شمع مردد است. خاموش کردن شمع، تاریکی و سیاهی را به دنبال دارد و روشن نگه داشتنش باعث ذوب شدن و از بین رفتن خود شمع می شود. شاید پربیراه نباشد که بگوییم این شمع استعارهای از شهلا، معشوق ماندگار باشد.
و اما ایراد داستان، کش دادن زیاد بحث در نیمهی اول نمایش است. بطوری که مخاطب تا اواسط نمایش، وارد داستان نشده و به عبارنی داستان هنوز شروع نشدهاست! و در جریان زیر زمین و سرهنگ و شغل زن (صفورا) قرار نگرفته است. بلکه فقط داستان به پختن ماکارونی و گوش دادن آهنگ و… میگذرد. تا اینکه ماجرا از نیمهی دومش اوج می گیرد و مخاطب را با خود تا انتها می برد.
از نمایشنامه که بگذریم، به بازی های فوق العاده میرسیم. بازیگران تُرک زبان که آنگونه بدون لکنت و لهجه فارسی را خوب صحبت کنند، خود کار بزرگیست. آقای وحید شیرزاد، بازی بینقصی را در نقش یک دیوانه ارائه میکند. خانم نگین نوین هم با اینکه نابینا بودند، اما در خود نمایش به هیچ وجه مخاطب این را نمیفهمید. آقای علی عباسپور هم با اینکه در نمایش چهرهشان دیده نشد، اما زیر و بمها و لحن صدایشان که شنیده میشد، بیانگر اجرای خوبشان بود.
در نتیجه میتوان گفت تئاتر زیر زمین از آن نمایشهایی است که مخاطب را به فکر فرو میبرد و روزها و شاید هفتهها مخاطش را با خود همراه میسازد و چه بسا تاثیری هم در زندگیاش بگذارد. در پایان آرزوی موفقیت و سربلندی برای خانم ایرانزاد و بازیگرها و تمام عوامل زحمتکش این اثر دارم.
ائلیار نبیی/مهرماه نود و پنج