چند یادداشت در حاشیهی جشنواره بینالمللی فجر استانی!!!
اول: جشنوارهی بینالمللی فجر در تبریز، بمب یا ترقه؛ مسئله این است؟!
بعد از اتفاقات عجیب جشنواره استانی بدون اختتامیه(که برگ زرین دیگری بر برگهای زرین شهر اولینها افزود!)، خبر برگزاری جشنواره فجر در استانها، در ابتدای انتشار، خبر از واقعهای میداد که میتوانست همچون بمبی تئاتر تبریز را تکان دهد. مخصوصا اینکه اختتامیه تئاتر استانی نیز قرار بود همزمان با اختتامیه فجر برگزار گردد. تئاتریها و مخاطبان تئاتر تبریز و اطراف، خود را آماده کرده بودند تا در صورت وقوع قریب این جشنواره، به عنوان بزرگترین رویداد تئاتری کشور، ذوقمرگ نشوند چرا که آنها عادت کردهاند که رویدادهای بزرگ را فقط در گذشتهی دور خود جستجو و کشف کرده و به آنها دلخوش کنند به این دلیل که، در طول سالیان، رویدادهای بزرگ همیشه در پایتخت و یا شهرهای دیگر کشور اتفاق میافتادند و میافتند و ما فقط اخبارشان را میخواندیم و… حال، با این خبر، خود را به طور ناگهانی در بطن یک رویداد بزرگ یافته بودند. ما، منتظر بودیم تا بمب فجر، دیوارهای تئاتر تبریز را بلرزاند. اما با انتشار جدول نمایشها و شناسایی فقط دو اثر که نامشان در برنامهی اجرایی جشنوارهی(واقعی) فجر تهران بود، بمب فجر در تبریز، تبدیل به یک ترقه شد! از میان انبوه آثاری که در جشنوارهی فجر شرکت میکنند فقط نمایشهای “دختری بر آبهای خروشان” و “رعنا” در تبریز حضور داشتند.
با اینحال، و با توجه به اینکه تئاتریها و مخاطبان تئاتر تبریز، مردان و زنان روزگار سخت هستند و عادت کردهاند که به هر آنچه دارند دلخوش باشند، خودشان را راضی به رضای مدیران فرهنگی کردند و منتظر جمعهای ماندند که جشنوارهی بینالمللی فجر قرار بود در آن روز به وقوع بپیوندد!
دوم: افتتاحیهی عجیب و تیر خلاص بر پیکر حیدربابا!
مخاطبان که بعد از دیدن جدول نمایشها انتظار ترقه داشتند ناگهان با بمبی دستساز مواجه شدند. افتتاحیهی جشنوارهی بینالمللی فجر تبریز در سالنی برگزار شد که تا همین چند وقت پیش انبار دکور تئاتر شهر بود! بر این اساس باید به مسئولان جشنواره تبریک گفت که ظرف مدتی کوتاه یک انبار را تبدیل به سالنی پرشکوه جهت برگزاری آئین افتتاحیهی بزرگترین رویداد تئاتری کشور کردند. آنهایی که در جشن افتتاح حضور داشتند از عظمت نداری! این سالن دچار شگفتی شدند. شکوه و عظمت از در و دیوار و حتی از کف سالن میبارید! اجرای نمایش خیابانی “حیدربابا” در این سالن/انبار، اولین قربانی جشنواره فجر بود. بازیگران بیچاره، در محدودهای تنگ به هر نحو که شده اجرایی سالنی (و نه خیابانی) را به نمایش گذاشتند.
سوم: “رعنا” در تبریز چشمک زد!
بعد از افتتاحیه عجیب، دیدن نمایش “گرگ” از پارسآباد مغان، کام تلخ مخاطبان را کمی شیرین کرد. “گرگ” به کارگردانی “غریب منوچهری” و بازی خوب “علی محمدزاده” با روایتی غیر متعارف از داستان یوسف پیامبر، در سالن استاد پایاب تئاتر شهر اجرا شد. بعد از “گرگ”، “تفکرات یک سنگ شکستخورده” کاری از میانه با کارگردانی “حسن عظیمی” و با بهرهگیری از بازیگران خوبی همچون “شادی امیری” در سالن استاد صادقی به روی صحنه رفت. این دو کار شهرستانی، فراتر از انتظار مخاطبان تئاتر تبریز بودند و نمونهای از این مسئله که، تئاتر در شهرستانهای دور نیز، هنوز نفس میکشد. مخاطبان بعد از این دو اجرا، با هیجان، منتظر “رعنا” بودند تا قدم بر صحنهی تئاتر تبریز بگذارد.
کوشک جلالی که به واسطهی نمایش “رابینسون و کرؤزو”(و نه خدای کشتار) نام خود را دل مخاطبان تئاتری تبریز حک کرده بود، با “رعنا” مهمان سالن اصلی تئاتر شهر تبریز بود. اشتیاق مخاطبان برای دیدن “رعنا”، اما محدود به نام کوشک جلالی نبود. “رعنا” به عنوان تنها نمایش صحنهای که در جشنواره واقعی فجر تهران حضور دارد، با خود نشانی از فجر واقعی را به همراه داشت. ولی، اینجا تبریز است!
هنوز چند دقیقه از اجرای “رعنا” نگذشته بود که رفت و آمدهای مشکوک مسئولین برگزاری جشنواره و متعاقب آن خاموش و روشن شدنهای پروژکتورها اتفاقی را در صحنهی سالن اصلی تئاتر شهر تبریز رقم زد که میتوان آن را به لیست بلند بالای اولینهای تبریز افزود. مسئولین محترم جشنواره، هر جا که احساس میکردند فکر و احساس مخاطبان ممکن است به مخاطره بیافتد با خاموش کردن پروژکتورها به مخاطبان و بازیگران نمایش “رعنا” علامت میدادند. جا دارد این ابتکار درخشان، به عنوان یک رهیافت نوین، به سایر استانها و مخصوصا تئاتر فجر تهران نیز ارسال شود تا جان و احساس مخاطبان دیگر شهرها از جمله پایتخت نیز در امان باشد.
ولی، علیرغم این ابتکارات برادران مسئول (که به خاطر آن باید از تکتک عوامل نمایش عذر بخواهیم)، نمایش “رعنا” نه تنها آن انتظاری را که مخاطبان از کوشک جلالی داشتند برآورده نکرد بلکه ثابت کرد: کوشکجلالی هم بلد است تئاتر ضعیف کار کند! بازیهای ناهماهنگ، متنی شلخته با شوخیهای لوس و میزانسنهای باری به هر جهت، باعث شد تنها نمایش صحنهای حاضر در فجر پایتخت، یک شکست باشد. هر چند باید جانب احتیاط را رعایت کرد و “رعنا” واقعی را در تهران هم دید. چه بسا “رعنا”یی که در تبریز دیدیم، پایش را دوستان مسئول شکسته و چشمهایش را کور کرده باشند.
اولین روز جشنواره سرشار از حوادثی بود که باعث شد مخاطبان با هیجانی مفرط، منتظر دمیدن روز دوم جشنوارهی باشند که آبستن شگفتیهاست.
چهارم: سلطان مار به زبان تورکی سختتر میگزد!
روز دوم جشنواره، اجرای دوم حیدربابا (تنها نمایشی که به سیاق تهران قرار بود دو اجرا داشته باشد!) اجرا نشد. البته اجرا نشدن برخی نمایشها در تبریز یک اتفاق معمول است و به همین دلیل همه منتظر اتفاقی بودند که واقعا شگفتزدهشان کند.
کار بعدی نمایش “نوزاد” بود که تا همین چند وقت پیش در سالن استاد پایاب تئاتر شهر اجرا داشت. به نظر میرسید که خود عوامل نمایش هم از اینکه کارشان برای فجر استانی انتخاب شده است شگفتزده هستند! اجرای بعدی نمایش کودک “ناریش بالا” بود که مخاطبان مثل کودکان به تماشای آن نشستند. حضور دو نمایش کودک نیز در این جشنواره هر چند محل بحث است ولی چون این جشنواره فلسفهاش وجودیاش از همان اول پیچیده و غامض طراحی شده، کسی توان بحث در این مورد را نداشت. و اما “ایلان سولطان” تنها اتفاق خوب جشنواره در طی این دو روز بود. نمایشی از غول تئاتر ایران “بهرام بیضایی” به زبان تورکی توسط یک گروه از کشور آذربایجان. بیهوده نبود که جشنواره یکی از شلوغترین روزهای خود را از سر میگذراند.
هر چند اتفاقاتی که برای نمایش “رعنا” افتاده بود، تاثیراتی در نمایش “ایلان سولطان” گذاشته بود (به گونهای که میشد استرس خاموش شدن ناگهانی پرژکتورها را در رفتارهای بازیگران دید) و علیرغم شروع ناامیدکنندهی نمایش، ولی این اثر در ادامه مخاطبان را با خود همراه ساخت. “ایلان سولطان” به کارگردانی خیرالله تقیانیپور از جهات بسیاری قابل بررسی است. شاید تئاتریهای تبریز با دیدن این نمایش و استقبال مخاطبان از آن، به این فکر بیافتند که میتوان آثار ادبیات نمایشی ایران و نویسندگان بزرگی همچون رادی و ساعدی و … را هم به تورکی برگرداند و کار کرد. در این چند ساله که هر از گاهی شاهد نمایشهای تورکی بودهایم، همهی نمایشها یا اجرای آثار خارجی بودهاند(همچون کرگدن، خرس و آنتیگون) و یا در نهایت نمایشهایی بودهاند که به زبان ترکی نوشته شدهاند. “ایلان سولطان” میتواند از این منظر نمونهای باشد برای اینکه میتوان نمایشنامههای فارسی را نیز به تورکی برگرداند. مخصوصا اینکه، “ایلان سولطان” نمایشنامهی کسی را مورد استفاده قرار داده است که زبان آثارش زبانزد همگان است. اگر نمایشی از بیضایی، با آن زبان خاص، میتواند ترجمه و کار شود، چرا آثار دیگر نشود؟! اجرای تورکی نمایشنامهی مطرح بیضایی، برای مخاطب تبریزی به مراتب تاثیرگذارتر بود و چرا که نه؟! مگر زبان مادری در هر صورت موثرتر نیست؟! به هر حال و با این اوصاف، “ایلان سولطان” میتواند اثری باشد که روند رو به رشد تئاتر تورکی در تبریز را بهبود و تسریع بخشد.
از طرف دیگر، دکور این نمایش، در نوع خود میتواند کلاسی برای تئاتریها قلمداد شود. دکوری متحرک و چرخان و در عین حال آسان به لحاظ ساخت، که به واسطهی آن برای تغییر صحنهها نیازی به خاموشیها متعدد صحنه نیست. آمادگی جسمانی بازیگران زن و مرد نمایش نیز در نوع خود جالب توجه بود.
بالاخره روز دوم جشنواره فجر به سر آمد در حالی که “ایلان سولطان”، تنها نمایشی بود که آبروی جشنواره را به تنهایی خرید.
پنجم: “تنها را ممکن” برای خراب کردن یک نمایش!
مخاطبانی که هنوز گزش “ایلان سلطان” را از یاد نبرده و کیفور بودند، فجر استانی روز یکشنبه را با نمایش “سرباز و آقا سرباز” آغاز کردند. نمایشی به نویسندگی “مهدی صالحیار”، مرد خستگی ناپذیر و موفق مرندی، و با کارگردانی “بهنام ابوطالبی”. نمایشی ساده در بارهی دو سرباز ایرانی و عراقی که عاشق دختری مرزی شدهاند. فارغ از ایرادات منطقی نمایشنامه(که تلاش چندانی برای رفع و رجوع آنها نشده بود) و بازیهای نه چندان جالب توجه بازیگران، “سرباز و آقا سرباز”، نمایشی قابل تحمل بود.
نمایش دوم روز یکشنبه، “سایهها و باد” کاری از کارگردان و نویسندهی کارکشتهی اهل مراغه، “فریدون ولایی” بود. سابقه و آوازهی “ولایی” در کنار اخبار مربوط به اجرای موفقیتآمیز “سایهها و باد” در کشور بلاروس، باعث شده بود که مخاطبان از مدتها پیش مقابل در سالن استاد صادقی منتظر بمانند.
دقایقی مانده به اجرا و در حالی که تمام سوراخ سنبههای سالن از تماشاگر پر شده بود، سر و صدای دو خانم در اعتراض به اینکه اگر جا نیست چرا به آنها بلیت فروخته شده، توجهها را به خود جلب کرد. ظاهرا آن دو خانم یا تبریزی نبودند و یا اگر بودند مخاطب تئاتر نبودند. چرا که مخاطبان تئاتر تبریز در طی سالهای متمادی، آموختهاند که جشنوارهی تئاتر جشنوارهی مهمانهاست و آنها که مهمان نیستند و بلیت تهیه میکنند، مخاطبان درجهی دو به حساب میآیند! بعد از ارشاد خانمهای مزبور توسط مهمانها که اعتراض آن خانم برای احقاق حق خود را زشت و ناپسند میشمردند و بیرون انداختن آنها از سالن، نمایش “سایهها و باد” شروع شد. شاید اگر اینترنت و دسترسی به ویدئوهای مربوط به بازی با سایهها اینقدر آسان نبود، “سایهها و باد” میتوانست بیش از این مورد اقبال مخاطبان خود قرار بگیرد. با این حال و صرفنظر از زمان طولانی نمایش، تجربهی دیدن نمایشی زنده از بازی سایهها، برای مخاطبان خوشآیند بود.
آخرین نمایش روز یکشنبه “تنها راه ممکن”، کاری از قزوین نوشتهی نمایشنامهنویس مطرح و پر سر و صدای این روزهای ایران “محمد یعقوبی” و به کارگردانی “عباس عطاپور” بود. نمایشنامهای انتقادی و جسورانه دربارهی نویسندگان و هنرمندان. این نمایش که بر اساس استفاده از ویدوئو پروجکشن طراحی شده بود به دلیل از کار افتادن دستگاه مزبور در اواسط اجرا، به سختی خود را به خط پایان رساند تا تئاتر تبریز، حق مهماننوازی خود را به طور کامل ادا کرده باشد. کارگردان نمایش، بعد از تمام شدن آن، به روی صحنه نیامد. “تنها راه ممکن” یا حداقل یکی از راههای ممکن برای خراب شدن یک نمایش، اتفاق افتاده بود و برگ زرین ابزار فرسودهی تئاتر تبریز خود را به رخ کشیده بود. مخاطبان در سومین روز جشنوارهی فجر استانی، زمانی که سالن را ترک میکردند خوشنود بودند چرا که فجر استانی باز هم برگ تازهای برای آن ها رو کرده بود.
ششم: شب “ندهآ”
(نگارنده در این روز فقط توانست نمایش “ندهآ” را –آن هم با تاخیر ۵ دقیقهای- ببیند. به همین دلیل از دیدن نمایش “آخرین نامه” و اتفاقهای ریز و درشت فجر استانی در این روز، بینصیب ماند.)
“ندهآ” به عنوان اقتباسی از نمایشنامه “مدهآ” برای نمایشنامهنویسان تئاتر تبریز میتواند الگویی باشد از اینکه نیازی نیست منتظر پر فرشتهی الهام بمانند و میتوانند از آثار کلاسیک اقتباس کنند. این نمایش، علیرغم فرم اجرایی ارتجاعی خود، با بهرهگیری از بازیگرانی بسیار خوب، توانست مخاطبان را با خود همراه و همدل کند. مخصوصا بازیگر “ندهآ” با آمادگی بدنی مثال زدنی و فصاحت کلامی غبطه برانگیز، نقشی انکار نشدنی در موفقیت این اجرا بازی کرد. تشویقهای پرشور مخاطبان در انتهای اجرا نیز مؤید این مسئله بودند.
هفتم: افتتاحیهای آنچنان و اختتامیهای اینچنین؟!
(نگارنده نمایش سالنی(و نه خیابانی) “دختری بر آب خروشان را ندید!)
روز آخر فجر استانی، فارغ از بیبرنامگی(حتی در جدول نمایشها هم معلوم نشده بود که کدام نمایش زودتر اجرا خواهد شد!)، با دو نمایشی همراه بود که هر دو به قدر کفایت، قبل از جشنواره فجر، برای مخاطبان آشنا بودند. “کروکودیل” نوشتهی “محمد مساوات” و به کارگردانی “رامین ریاضی” و “رابینسون و کرؤزو” کار “علیرضا کوشک جلالی”.
“کروکودیل” با طراحی صحنهی غیرمتعارف و درخشان خود مخاطب را با تجربهای شگفت مواجه میسازد. “نسرین مرادی” و “مرتضی میرزازاده” بازی بینقصی از خود به نمایش میگذارند. “رامین ریاضی” نیز در عرصهی کارگردانی، با کنار گذاشتن قواعد تئاتری معمول در بازیگیری و میزانسنها، جهشی جسورانه از خود نشان میدهد.
اما نمایش “رابینسون و …” برای مخاطبانی که بازی درخشان “حامد رسولی” را هنوز به یاد داشتند، طعم متفاوتی داشت. “علی فتوحی” در این اجرا به جای “حامد رسولی” بازی کرد و چنانچه خودش نیز در انتهای اجرا گفت، جای خالی “حامد رسولی” در این اجرا دیده میشد. “سیروس مصطفی” نیز در این اجرا همان “سیروس مصطفی”ی قبلی نبود و این میتواند نکتهای در تائید این مسئله باشد که بازیگر مکمل تا چه حد میتواند نقش مقابل خود را تحت تاثیر قرار دهد. به هر حال، “رابینسون و …” به عنوان نمایشی که ۷۰ اجرا داشته است و نهتنها شهرهای ایران، بلکه چند کشور خارجی را هم گشته است، در تاریخ تئاتر تبریز جایگاه ویژهای را برای خود کسب کرده است. جایگاهی که به نظر نمیرسد تا مدتهای مدید نمایشی بتواند به آن جا برسد. نکتهی کمی عجیب در رابطه با این نمایش در این جشنواره، درج شدن نام “کوشک جلالی” به عنوان نویسندهی این کار در جدول برنامهها بود!
به هر صورت، فجر استانی به ایستگاه آخر رسید. ایستگاهی که در نوع خود شگفتانگیز بود. افتتاحیهی فجر استانی، که به محقرترین شکل و بدون حضور مسئولین ریز و درشت، در انبار تئاتر شهر تبریز برگزار شده بود(در این مراسم فقط معاونت هنری ارشاد و مدیر تئاتر شهر به عنوان مسئول حضور داشتند)، اختتامیهای سراسر متفاوت را داشت. از همان ابتدای ورود و با دیدن حجم ماشینها آنچنانی، میشد حدس زد که مسئولین ردههای مختلف کشوری و استانی و شهری، در مراسم اختتمیه حضور به هم رساندهاند. مسئولین یک به یک سخرانی کردند، هنر را برای هنرمندان تعریف کردند و وعدههای آتشین سر دادند و مخاطبان نیز آنها را تشویق کردند. از همه جالبتر، سخنرانی شهردار کلانشهر تبریز بود که از کمبود زیرساختها و سالنهای تئاتر انتقاد کرد و در انتها نیز قول داد که برای سال آینده بزرگترین سالنهای کنفرانس در تبریز حداث شود. مخاطبان نیز ایشان را به شدت تشویق کردند. احتمالا و چه بسا، آنهایی که ایشان را تشویق می کردند تفاوت سالن کنفرانس با سالن تئاتر را نمیدانستند!
نکتهی قابل توجه دیگر در مراسم اختتامیه، اجرای بخشهایی از نمایش “موش و گربه” به کارگردانی “یعقوب صدیقجمالی” و با بازی بابک نهرین بود. همانها که در نمایش “رعنا” پروژکتورها را به خاطر چند شوخی کلامی خاموش و روشن کرده بودند، به شوخیهایی از همان جنس در این سالن میخندیدند!!! شاید همین مسئله نقشهی راهی برای تئاتریها باشد. “موش و گربه” از زیر ردای ارشاد و محدودیتهای دست و پا گیر آن گریخته است. شاید لازم است دیگران نیز عطای ارشاد را به لقایش ببخشند.
جوایز جشنواره استانی بعد از چند ماه تاخیر به دست صاحبان خود رسید. همه رفتند تا فجری دیگر را منتظر باشند با این امید که فجر آینده، اگر باشد، کمی فجرتر باشد!
پینوشت۱:
شاید بتوان به آسانی تمام کاسه کوزههای ناشی از بیبرنامگیها و کمبودها را بر سر “رامین راستی”، به عنوان مدیر تئاتر شهر شکست. ولی حداقل از نظر نگارنده، زخمهای تئاتر تبریز، بسیار عمیقتر از آن است که مدیریت تئاتر شهر بتواند به تنهایی از عهدهی التیام آنها برآید.
پینوشت۲:
هر چند بدیهی باشد ولی باز ذکر این نکته الزامیست که هر آنچه در این نوشته آمده، نظرات یک مخاطب عام علاقمند به تئاتر است.
اکبر شریعت
با سلام
این جشنواره تاتر کی شروع شده کی تموم شده؟؟!!!
چرا هیچ اطلاع رسانی درستی نیست؟!!