الف: دوزخ سارتر
- سارتر در مقام یک فیلسوف/نویسنده، موافقان و مخالفان بسیاری داشته و دارد. اما حتی مخالفان او نیز منکر اهمیت جایگاه او، چه به عنوان فیلسوف و چه به عنوان داستان/رمان/نمایشنامه/فیلمنامهنویس، نیستند. نویسندهای که برندهی نوبل ادبیات ۱۹۶۴ میشود و از پذیرش آن امتناع میکند و در طول عمر خود در تمامی جنبشهای اجتماعی/سیاسی/ فرهنگی نقشی تاثیرگذار دارد. در اهمیت جایگاه این نویسندهی بزرگ همین نکته بس که در زمان مرگش، جمعیتی ۵۰هزار نفره در خاکسپاریش شرکت کردند!
شاید برای مخاطب ایرانی جالب باشد اگر که بداند سارتر در نامهای به شاه ایران، از او میخواهد که از اعدام یک نویسندهی ایرانی چشمپوشی کند. همین مسئله میتواند نشان دهد که فعالیتهای این منادی ادبیات متعهد، تا چه اندازه فراتر از مرزهای سرزمیناش بوده است.
- در نمایشنامهی دوزخ سه شخصیت که هر کدام گذشتهای تاریک دارند و هر یک به طریقی مردهاند، به ترتیب توسط پیشخدمتی وارد اتاق(سالن)ی میشوند. از همان دیالوگهای ابتدایی معلوم میشود که آنها مردهاند و این اتاق(سالن) دوزخ است. اولین نکتهی جالب برای کسی که آشنایی مختصری با سارتر به عنوان یک فیلسوف اگزیستانسیالیست بیخدا داشته باشد، همین مسئله است: یک فیلسوف/نویسندهی بیخدا، نمایشنامهای دربارهی دوزخ(یکی از مفاهیمی که دقیقا به وجود خدا اشاره میکند) نوشته است!
- دوزخی که سارتر ترسیم میکند به تصویری که عموما دربارهی دوزخ داریم، هیچ شباهتی ندارد. نه تنها ما(خواننده/مخاطب) بلکه شخصیتهای نمایش نیز از این تفاوت شگفتزده میشوند. جایی که آنها در آن حضور یافتهاند بیشتر شبیه یک هتل است. پیشخدمتی در این هتل وجود دارد که ادب مالوف را رعایت میکند و حتی اتاق(سالن)شان داری زنگیست که هر زمان کاری داشتند میتوانند با آن پیشخدمت را فرا بخوانند. بر طبق نمایشنامه در این اتاق چراغی روشن است و هیچ عنصر وحشتزای معمولی وجود ندارد جز اینکه این اتاق(سالن) جز دری بسته هیچ راهی و دریچهای به بیرون ندارد. آنها نیز همچون ما منتظر آلات شکنجه و شکنجهگران هستند و بالاخره آنها نیز همچون ما، متوجه میشوند که اگر عذابی هم در کار باشد از جنس دیگری خواهد بود.
- در حالی که ما(مخاطب/خواننده) همچون شخصیتهای نمایشنامه منتظر شکنجهی آنها هستیم نمایش پیش میرود. شخصیتها در حالی که متوجه تفاوتهای آزاردهندهی خود با دو نفر دیگر میشوند، در عین تعجب حتی در جایی مثل دوزخ تلاش میکنند با توسل به دروغ، خود را بیگناه نشان دهند و دقیقا در همین لحظات و زمانی که سعی میکنند دروغهای همدیگر را برملا کنند به چیستی شکنجهشان پی میبرند: هر کدام از ما شکنجهگر دو نفر دیگر است!
سارتر تقریبا در نیمهراه نمایشنامهی خود، مسئلهی بنیانی نمایشنامهاش را برملا میکند.
- بعد افشا شدن ماجرا شخصیتها علیرغم اینکه از شکنجهگرِ هم بودن اطلاع دارند نمیتوانند با آن مقاله کنند. آنها همدیگر را مجبور به اعتراف میکنند. همدیگر را قضاوت میکنند و به تحقیر هم میپردازند. آنها حتی بدون اینکه بخواهند میتوانند ذهن دیگری را بخوانند یا به تعبیر بهتر، صدای ذهن دیگری را بشنوند. آنها نمیتوانند همدیگر تحمل کنند و حضور دیگری و مورد دید و تحتنظر دیگران قرار گرفتن عذابشان میدهد و عذاب بزرگتر زمانیست که متوجه میشوند تا ابد در کنار هم خواهند ماند! اما ماجرا به اینجا ختم نمیشود. ماندن آنها در کنار هم زمانی که در اتاق باز میشود و میتوانند از آن بیرون بروند و انتخاب میکنند که نروند شکلی پرمعناتر مییابد: آنها در کنار هم میمانند تا ملکهی عذاب هم باشند!
ب: دوزخ یونس ولیپور
- برای کسانی که نمایشنامهی دوزخ را خوانده باشند تماشای نمایش یونس ولیپور لذتی خاص دارد که ناشی از جسارت کارگردان در اعمال تغییرات عمده در جهان متن است.
جسارت ولیپور در تغییر بنیادین جهان نمایشنامه از همان ابتدای ورود به سالن نمایش کاملا به چشم میخورد. اتاق(سالن) هتل در اجرا به چهاردیواری نیمهتاریکی بدل شده که نور چراغهایی کوچک، حس و حالی کهکشانی به آن داده است. هر چقدر که دنیای متن سارتر (حداقل در اوایل نمایشنامه) آرام و به دور از حس ترس و وحشت است، فضای نمایش ولیپور به شدت القا کنندهی هراس است و این هراس رفتهرفته بیشتر نیز میشود. از جمله تغییرات مهم دیگر تعبیهی دریچه(پنجره)ایست به بیرون که بعد متوجه کارکرد آن خواهیم شد. این تغییر عمده در طراحی صحنه مخاطب را آمادهی تغییرات دیگر میکند. با ورود شخصیتهایی که گریم و بازیهایی به شدت غلو شده دارند و مخصوصا شخصیت پیشخدمت که بر خلاف نمایشنامه عنصر خشونت به رفتار او اضافه شده است، یونس ولیپور در مقام کارگردان، تغییرات خود را در متن به اوج میرساند.
بعد از مدتی کارکرد دریچه(پنجره) در اجرا مشخص میشود در حالی که در نمایشنامه شخصیتها بدون نیاز به پنجرهای میتوانند گذشته و حال و آشنایانشان را بر روی زمین ببینند یونس ولیپور دریچه(پنجره)ای برای شخصیتهایش ایجاد میکند تا از طریق آن به گذشته و حال بنگرند.
آوردن یک سطل آب توسط پیشخدمت از جمله تغییرات عمدهی دیگریست که اجرای ولیپور با متن دارد. شخصیتها زمانی که گذشتهی تاریک خود را اعتراف میکنند سر در سطل آب فرو میبرند. شاید ولیپور با این تمهید خواسته است نشان دهد که شخصیتهایش با اعتراف به گناهان خود پاک میشوند!
و در نهایت آخرین تغییر عمده مربوط میشود به انتهای نمایش. جایی که هر سه شخصیت با شکستن دیوار چهارم رو به تماشاگران فریاد میزنند: جهنم شمائید!
- مطمئن هستم که تفسیر یونس ولیپور و تغییرات عمدهای که او در مقام کارگردان اعمال کرده است، در بین مخاطبان، موافقان و مخالفانی دارد. شاید حتی برخی به نویسندهی این سطور خرده بگیرند که علیرغم این تغیرات اعمال شده، چرا در ابتدای بند پنجم این نوشته از “لذتی خاص” سخن گفتهام.
به عنوان یک مخاطب تئاتر تبریز، که به جز معدود موراد، تقریبا نمایشهای این چند سال اخیر را دیده و اغلب نمایشنامههایشان را خواندهام، میتوانم بگویم که یکی از معضلات پنهان تئاتر تبریز، محافظهکاری در اجرای نمایشنامههاست. اجراهای تئاتر اغلب کمترین تفاوت را با متنی که در دسترس خوانندگان قرار دارد، دارند. پرواضح است که این مسئله به خودیخود نمیتواند ایرادی به اجرای یک اثر حساب بیاید ولی وقتی در سطح کلان این اتفاق میافتد، خواسته یا ناخواسته نشانگر محافظهکاری و نداشتن جسارت در حوزهی کارگردانی را به رخ میکشد.
فارغ از جسارت در انتخاب متنی که باید به خاطر مسائل ممیزی بخشی از آن حذف گردد و بهره بردن از بازیگران جوان تئاتر تبریز و پرداختن به تئاتری مبتنی بر تواناییهای بدنی بازیگران، از منظر همین کمبود جسارت در حوزهی تفسیر و تعبیر نمایشنامه است که تماشای دوزخ یونس ولیپور، دارای لذتی خاص است. ما میتوانیم منتقد تغییراتی که یونس ولیپور در متن نمایشنامه اعمال کرده است باشیم ولی نمیتوانیم جسارت او را انکار کنیم./ پایان
اکبر شریعت
نشر از بولتن فرهنگی هنری تبریز