یادداشت اختصاصی بولتن برای نمایش تیغ کهنه به قلم اکبر شریعت
یادداشت اختصاصی بولتن برای نمایش تیغ کهنه به قلم اکبر شریعت
یادداشتهایی بر نمایش “تیغ کهنه”
اول
دربارهی یک تراژدینویس جوان یونانی حکایت جالبی وجود دارد: نویسندهی جوان که بهرغم سنوسال کمِ خود توانسته بود به برترین مقام در دنیای تئاتر یونان باستان(رهبری همخوانها) دست پیدا کند، میخواست با دریافت جایزهی بهترین نمایشنامه، نام خود را بیش از پیش سر زبانها بیندازد. پس زمان زیادی را صرف نوشتن یک نمایشنامه کرد و درست روزی که میخواست آن را به شورای جشنواره دیونیسوس تحویل دهد یک اتفاق غیرمنتظره مسیر زندگیاش را تغییر داد. او به گروهی از جوانان آتنی برخورد که به سخنان فردی ژولیده گوش میدادند. او هم ایستاد تا اندکی به سخنان آن مرد گوش دهد. حرفهای کنایهآمیز و بذلهگویانه او همچون تیغی بران به نظر میرسیدند. چیزی نگذشت که جوانک تصمیم گرفت شاگرد این استاد عجیب و دانا شود و برای شروع بهتر دید که نمایشنامهاش را در آتش بیندازد و از بین ببرد. نام این جوان با استعداد که فیلسوفشدن را به تراژدینویس ماندن ترجیح داد افلاطون بود و استاد ژولیدهی او هم کسی نبود به جز سقراط!
هر چند این حکایت بیش از آنکه حقیقت داشته باشد به یک شوخی با یکی از خدایگان فلسفه شباهت دارد ولی نکتهی جالبتر در مورد افلاطون علیرغم تمام مخالفتهایش با تئاتر(او گفته بود: تئاتر را قدغن کنید زیرا دولت و سیاست را به فساد میکشاند!) این است که نظریهپردازانی همچون مارتین پوکنر امروزه کتابهای او را که بر مکالمهی دراماتیک استوار هستند، طلایهدار “درام اندیشهورز” میدانند. ظاهرا این فیلسوف بزرگ سیاسی که مخالف قسمخوردهی تئاتر بود نیز، گزیر و گریزی از تئاتر نداشت!
مخالفت فیلسوفان با هنر (و از جمله تئاتر) بیجواب نمانده است. گذشته از ارسطو که به عنوان شاگرد افلاطون فن شعر را همچون یک جوابیه در رد آرای او نوشت، هنرمندان و هنرشناسان بسیاری نیز در مقابل نظریات آنان صف کشیدند. اگر افلاطون تئاتر را دشمن سیاست معرفی کرد الکساندر باومگارتن نیز چنین به مقابله برخاست: سیاست چیز کثیفیست و هنر به ویژه هنر تئاتر را با آن سر و کاری نیست!
علیرغم دشمنیهای این دو گروه ولی، تاریخ هنر و آثار هنری از سیاست جداییناپذیر به نظر میرسند. گذشته از دخالتهای نظامهای سیاسی در خلق آثار و حتی به وجود آوردن مکاتبی چون رئالیسم سوسیالیستی برای مقابله با هنر و هنرمندانی که با آنها دشمنی میورزیدند، سیاست همواره، از همان دوران یونان باستان تا به امروز، به عنوان یکی از موضوعات جداییناپذیر آثار هنری، مد نظر هنرمندان بوده است.
با این حال شیوهی برخورد هنرمندان با مسائل سیاسی تنوع بسیاری دارد. در کنار آنان که از هنر به عنوان ابزاری برای مبارزه سود میجستند برخی نیز در جهت تحکیم نظامهای سیاسی آثار هنری خلق میکردند. گروه اول توسط دولت(به عنوان متولی سیاست) به زندان و تبعید و حتی اعدام محکوم میشدند و گروه دوم نفرت مردم را به جان میخریدند. از این منظر هنرمندان منتقد دولتها و نظامهای سیاسی اگر نه همیشه اما اغلب در کنار مردم و همراه آنان بودند. نمود این مسئله مخصوصا در کشورهایی که با دوگانهی دولت/ملت مواجه بودند، بیشتر بود. در این کشورها هنرمند همان کسی بود که به جای کسانی که نمیتوانستند حرف بزنند حرف میزد. در بحبوحهی انتخاب میان دولتی(حکومتی) یا مردمی بودن، همیشه هنرمندانی نیز بودهاند که یا در برجهای عاج خود نشستهاند، یا محافظهکارانه و با احتیاط خلق کردهاند و یا یکی به میخ و یکی به سندان زدهاند.
نمایشنامهی تیغ کهنه نوشتهی محمد امیر یاراحمدی با پرداختن به دو مورد از مهمترین بزنگاههای سیاسی تاریخ معاصر ایران و با دستمایه قرار دادن شخصیتهایی که با سیاست درگیرند، وجههای سیاسی به خود گرفته است. ولی سوال اینجاست که: تیغ کهنه چه رویکردی در دوگانهی دولت/ملت دارد؟
دوم:
تاریخ اتمام نمایشنامه آنچنانکه در متن آمده است شهریور سال ۸۴ است. یعنی یک ماه بعد از روی کار آمدن دولت نهم به ریاست محمود احمدینژاد. با توجه به عمر یک ماههی دولت جدید نمیتوان تیغ کهنه را واکنشی به رویکرد سیاسی آن دانست و معقول است که این نمایشنامه را واکنشی در قبال دولت قبلی به حساب بیاوریم. دولت هشتم به ریاست جمهوری سید محمد خاتمی که ریاست دولت هفتم را نیز بر عهده داشت سرشار از حوادثیست که شباهتهای ناگزیری نیز با دوران مصدق دارد. در طول همین دو دولت بود که از سوی جناحها و عوامل سیاسی رقیب در جهت تضعیف خاتمی، قتلهای زنجیرهای و پدیدهی سعید امامی، بگیر و ببندهای فلهای سیاسی و تخته شدن در نشریات به وقوع پیوست. با این حال محبوبیت خاتمی در میان مردم حتی با فشارهایی چنین، آنچنان کاهش نیافت. پربیراه نیست اگر که خاتمی را که در طول دوران هشت سالهی ریاست جمهوری خود توسعهی سیاسی و تلاش برای احقاق آزادی بیان را سرلوحهی کار خود قرار داده بود و با توجه به اقبال مردمیای که از آن برخوردار بود، مصدق دوران خود بنامیم.
با این اوصاف و با توجه به اینکه هر اثری، حتی اگر به تاریخ باستان بپردازد، در نهایت دربارهی دوران خود حرف میزند، شاید بتوان تیغ کهنه را همچون بازخوانی دوران خلق آن به حساب آورد و در این بازخوانی میتوان نگرش نویسنده را نیز کشف کرد.
در همان ابتدای نمایشنامه دکتر ناصر فرزام به عنوان یک روشنفکر تبعید شده که هوادار مردم و آزادی معرفی میشود در عین حالی که دولت کودتا را میکوبد مصدق را نیز مینوازد و سقوط دولت ملی را به دلایل گوناگون از جمله محافظهکاری مصدق ربط میدهد. با توجه به پیششرط اینهمانی مصدق و خاتمی، در واقع مثبتترین شخصیت نمایشنامه خاتمی را مورد انتقاد قرار میدهد. دکتر فرزام از مردم حرف میزند ولی هیچگاه دقیقا مشخص نمیشود از چه منظری جانب مردم را گرفته است. معلوم نمیشود ک او عضو یکی از احزاب چپ است یا گرایشات دینی دارد. آیا ملیگرایی منتقد مصدق است یا … . صرف سخن گفتن از مردم نمیتواند از کسی روشنفکر بسازد. تاریخ روشنفکری ایران مخصوصا در آن سالها با گرایشات حزبی آمیخته است. با این حال جای سوال دارد که دکتر ناصر فرزام به کدام گروه و حزب و دستهای تعلق دارد و چرا نامی از آن برده نمیشود؟
از سوی دیگر شخصیت خسروانی به عنوان یک نفوذی از ادارهی اطلاعات وارد زندگی دکتر فرزام میشود. او که خود را عضوی از تشکل آذرخش معرفی کرده است با دختر دکتر ارتباطی صمیمانه آغاز میکند. در انتها، همین فرد اطلاعاتی، که حالا از یک جاسوس به یک بازجو ارتقاء یافته، نه تنها پسر فرزند معشوق را که دستگیر شده رها میکند بلکه خودش را به تقاص خیانتی که در حق معشوق روا داشته است میکشد!
تطهیر نهایی شخصیت خسروانی در نمایشنامه به عنوان یک فرد اطلاعاتی که به گفتهی خودش روحش را به شیطان فروخته است، هر چند وجههای انسانی به شخصیت او میبخشد ولی در نهایت نمیتوان انکار کرد که تمام پلشتیهای کارش را میشوید و او را در جایگاه رفیعتری قرار میدهد. طرفه اینکه خسروانی به همان دو چیز اعجابآوری که فرزام به او گفته بود عمل میکند. “فرزام: دو چیز در زندگی همیشه اعجاب و احترام منو برانگیخته! عشق، و قانون اخلاقی که درون جامعه است”! خسروانی عاشقی راستین معرفی میشود و در نهایت هم با کشتن خود به قانون اخلاقی درون جامعه عمل میکند. نتیجهی این درام در نهایت تطهیر خسروانی با قدرت عشق است و مخاطب این درام با دلی مملو از دلسوزی برای خسروانی نمایشنامه را تمام میکند.
البته که دلسوزی برای هر کسی یک رفتار انسانیست ولی نباید باعث شود که فراموش کنیم هر کسی در قبال کارهایی که میکند و تصمیماتی که میگیرد مسئول است. تطهیر خسروانی به فراموشی منجر میشود. او هرگز توضیح نمیدهد که چرا و به چه دلیل چنین شغلی را انتخاب کرده و چگونه خودش را راضی ساخته تا از خون مردم ارتزاق کند.
تیغ کهنه با موضعی به ظاهر مردمی، هم یکی از مردمیترین دولتمردان را میکوبد و هم یک عنصر اطلاعاتی را به بهانهی عشق تطهیر میکند.
سوم:
فارغ از رویکرد سیاسی، نمایشنامهی تیغ کهنه به لحاظ فنی با مشکلاتی مواجه است. بنیان درام در این نمایشنامه به نظر میرسد بر یک مثلث عشقی بنا شده باشد. این بنیان علیرغم اینکه در حد طرح بسیار نوآورانه است ولی در گسترش آن ایرادات عدیدهای وجود دارد. کاراکترهای ننه ماهی و هرمز جز این که نیوشای حرفاهای دکتر و مهرزمان باشند کارکرد دراماتیکی خاصی ندارند. آنها نه تنها فاقد کارکرد دراماتیک هستند بلکه در افشای وجوه شخصیتهای اصلی نیز نقشی ندارند. بر همین منوال منیر آفاق نیز شخصیتی اضافیست که جز هیاهویی بسیار برای هیچ، کاری انجام نمیدهد. شخصیت دکتر فرزام بسیار بیشتر از آنکه نیاز باشد در نمایشنامه حضور دارد و در عوض کاراکترهای مهمی چون خسروانی و داوود، به عنوان دو ضلع مثلث، حضوری حداقلی دارند. حتی حضور همزمان نیز از آنها دریغ شده است. حضوری که میتوانست بسیار درخشان از آب دربیاید. علیرغم اینکه در انتهای نمایشنامه متوجه میشویم که خسروانی عاشق راستین مهرزمان بوده ولی در کل نمایشنامه چندان به این مسئله پرداخته نمیشود. او فرصت نمییابد تا همچون عاشق رفتار کند و عشق خود را به ما بباوراند. چند دیالوگ کوتاه به مهرزمان و یکی دو نامه تمام آن چیزیست که نمایشنامه به آنها قناعت کرده است. از سوی دیگر داوود کسیست که خاموش و بیصدا در خارج از درام منتظر مهرزمان مانده است. او که به ادعای مادرش عاشق مهرزمان است معلوم نیست که چرا خودش وارد صحنه نمیشود تا عشقش را براز کند. فارغ از آنکه این دو شخصیت میتوانستند با قرار گرفتن در مقابل هم قدرت درام را افزایش دهند، حضور بیشینهی آنها برای نمایشِ مهمترین وجه وجودیشان(عشق) نیز الزامی به نظر میرسد که متاسفانه مورد بیتوجهی قرار گرفته است.
در عین حال رفتار برخی کاراکترها هیچ توجیه منطقی ندارد. خسروانی وقتی خانهی دکتر برزام را ترک میکند تاسهای او را هم با خود میبرد. چرا؟ چرا باید این فرد عاشق پیشه به جای برداشتن بوم گلدوزی مهرزمان به نشانهی یادگاریای از معشوق، تاسهای تخته نرد را بردارد؟ این تاسها قرار است نشانهای از کیستی او برای مهرزمان در صحنهی آخر باشند ولی منطق رفتاری خسروانی چه میشود؟ از طرف دیگر دو تاس معمولی چطور مهرزمان را به خسروانی میرساند؟
تیغ کهنه چنانکه گفته شد طرح بدیعی دارد ولی گسترش آن درست صورت نگرفته است. نویسنده در مصاحبهای گفته است که این نمایشنامه ابتد برای سریالی ۳۰ قسمتی در رادیو نوشته شده و بعدها برای صحنه بازنویسی شده است. شاید بتوان ادعا کرد که بازنویسی آن سریال برای صحنه چندان درست صورت نگرفته است.
چهارم:
یعقوب صدیق جمال به عنوان کارگردان نمایش تیغ کهنه رفتاری محافظهکارانه با متن داشته است. او با اینکه با استفاده از تکنیک آرایش عناصری را به متن افزوده ولی پیرایش را کلا کنار نهاده است به همین دلیل مسائلی که دربارهی متن عنوان شدند در اجرا نیز خود را نشان میدهند. با این حال استفاده از پخش فیلم در پسزمینه برای انتقال حال و هوای آن دوران انتخاب خوبی بوده است. استفاده از بهترین پتانسیلهای بازیگری تبریز نیز به او کمک کرده است. دکور رئالیستی با عمق میدان زیاد این اجازه را به او داده است که تنوع میزانسنهای حرکتی بهرهبرداری کند با این حال سنگینی میزانسنها در سمت راست صحنه، سمت چپ صحنه را عملا خالی کرده بود. این دکور رئالیستی در صحنهی بازجویی شکسته میشود. هر چند شاید محدودیتهای سالن را علت این کار بدانیم با این حال شاید میشد با برخوردی کمی خلاقانهتر با صحنهی بازجویی، قاعدهی رئالیستی طراحی دکور را حفظ کرد. در صحنهای که خسروانی با مهرزمان تنها میماند استفاده از عمق صحنه درست به نظر نمیرسید. اگر خسروانی و مهرزمان نزدیکتر و در آوانسن قرار میگرفتند شاید بازیگرانی چون پوریان و سعیده حامد بهتر میتوانستند با استفاده از قابلیتهای خود عشق دو طرفهاشان را به نمایش بگذارند و حفرههای خالی متن را تا حدودی پر کنند.
پنجم:
علیرغم تمام آنچه گفته شد تیغ کهنه همچنان بُرنده است. تئاتر ما به داستان و به داستانگوئی نیاز دارد و صدیقجمالی این موضوع را خوب میداند و سالن پر از تماشاگر هم سندیست بر این مدعا. علاوه بر انتخاب نمایشنامهای داستانپرداز، استفاده از دکوری رئال همچون زندگی و بهرهگیری از یک تیم بازیگری پرقدرت نیز، تیغ کهنه را دیدنی کرده است. تیغ کهنه شاید در مقایسه با کارهای قبلی و شاخص کارگردان(از جمله سعادت لرزان مردمان تیرهروز) قدمی رو به جلو نباشد ولی قطعا در تئاتر امروز تبریز کاری شایسته به حساب میآید.
نشر ازبولتن فرهنگی هنری تبریز
حق نشر محفوظ است
@ebultan