آجی و کول
نجاتدهنده در گور خفته است اما مرا نیز توانی نیست!
تا آنجایی که من میدانم “آجی و کول” دومین نمایشنامهای است که اکبر شریعت به زبان ترکی نوشته و نازیلا ایرانزاد به روی صحنه برده است. خوشبختانه استقبال تماشاگر از هر دو این نمایشها بسیار خوب و نویدبخش بوده است. همیشه گفتهام و این حرفم تکراری است، اما تکراری بودنش از اهمیت آن نمیکاهد. تئاتر تبریز برای اینکه حرفهای شود باید بتواند سالنها را از مخاطب پر کند تا پول به تنهی نحیف این هنر تزریق شود. هیچ هنری بدون چرخهی اقتصادی و مناسبات مادی حرفهای نخواهد شد.
“آجی و کول” روایت خانوادهای است که در غیاب پدر و پایان توهم بازگشت او به فروپاشی خود نزدیک میشود. جهان این نمایش جهان انسانهایی است که بعد از یک دورهی برخورداری به ناگاه به درون شرایطی سرشار از فقر و نکبت و بدهکاری پرتاپ میشوند، شرایطی سخت در جامعهای بیرحم و بهشدت مادی. در چنین شرایطی زنان خانواده مورد طمع و تجاوز طلبکار، صاحبخانه و صاحبکاراند و مردان خانواده همه منفعل، بیعار، پرمدعا، بیهنر و در انتظار بازگشت پدر و پایان بدبختی ها… .
برخلاف نمایش” پاشا” داستان نمایش، داستان امروزی است. همهی ارجاعات و نشانهها به زندگی واقعی امروز ما در تبریز برمیگردد. زبان نمایش نیز دقیقا همان زبان مخاطب است. این مولفهها بیانگر پروتکلی است بین نمایش از یک سو و مخاطب از سوی دیگر مبنی بر این که نمایش یک بازنمایی رئالیستی از شرایط زیست ما در زمانهی فعلی است. اما نمایش به قراردادی که با مخاطب خود میبندد پایبند نمیماند، چرا که نه طراحی صحنه در این نمایش واقعگراست و نه آدمهای نمایش آدمهاییاند که باید باشند. طراحی صحنه هیچ چیزی را از خانههای واقعی امروزی به ذهن آدم ارجاع نمیدهد، یعنی فضای داخل خانه( هرچند در هم ریخته بهواسطهی امکان اسبابکشی) و چیدمان وسایل، شبیه به موجودیت واقعی آن در فضای حقیقی نیست. از صحنه که بگذریم تخطی عمده از اصول رئالیسیم در شخصیتها و روابط آنها اتفاق میافتد.
واقعیت این است که آدمهای نمایش با گذشتهی طبقاتیشان تناسبی ندارند. پسر خانواده یعنی عباس که مدام یقهی این و آن را میگیرد و با لحنی لمپنی حرف میزند و دست بزن دارد و خواهرش را وحشیانه کتک میزند نمیتواند خروجی زندگی در قشر بورژوای ساکن ولیعصر تبریز باشد. دختر متاهل خانواده هم با آن لباس خدمتکاری و آن رفتار بردهوار و بلاهتآمیزش هیچ شباهتی به دختری ندارد که در ناز و نعمت در میان قشر بورژوا بزرگ شده باشد؛ حتی عاشق شوهر بودن هم آن حد از تصنع را درمان نمیکند! و یا مادر خانواده در لحن، ادبیات و رفتار خود بیشتر زنی از طبقهی فرودست مینماید تا زن میانسالی برخاسته از قشر مرفه! هر چند با این نظر مارکسیستی که میگوید انسان ذاتی ندارد و تماما بر ساختهی طبقهی اجتماعی و مناسبات مادی است، موافقتی ندارم اما نمیتوان انکار هم کرد که طبقهی اجتماعی، برسازندهی بخش عمدهای از کارکتر آدمهاست.
در روابط آدمهای نمایش هم، واقع گرایی لحاظ نشده است. نمایش چیز خاصی از مادر خانواده برجسته نمیکند که عشق رستم به او را توضیح دهد. او نه آن چنان زیباست و نه آن قدر زنانه و اغواگر که از مردی بس جوانتر دلبری کند. به نظر میرسد که کاراکتر رستم و عشق او به مادر کارکرد یک کمیک ریلیف را دارد. تمهیدی که از تلخی موقعیت میکاهد و لبخند بر لب مخاطب مینشاند، حضور جوان خارجی که خاکستر پدر را بازگردانده نیز کارکردی مشابه پیدا میکند. اکبر شریعت از تمهید دیگری نیز استفاده میکند که تا به بار کمیک و تراژیک نمایش توامان اضافه کند اما در این مورد او این بار مستقیما منطق واقعیت را بیخیال میشود. حضور پدری که مرده است اما چون انسانی زنده جا اشغال میکند. همه او را میبینند و او را خطاب قرار میدهند اما او توسط تماشاگر دیده نمیشود! در آخر نمایش ملیحه هم که دختر عصیانگر خانواده است کشته میشود اما روح نگران او نیز خانواده را ترک نمیکند. این عنصر فراواقعیت تماشاگری را که فکر میکند به تماشای اثری رئال نشسته تا حدی سر در گم میکند.
ساختار تماتیک نمایش با ارجاعی که به نمایش “در انتظار گودو” و گزیده ای از” ماهی سیاه کوچولو” میدهد، تم وحدتبخش نمایش را به خوبی میگستراند. در واقع اجزا و عناصر نمایش در پروراندن ایدهی مرکزی هماهنگ عمل میکنند و آن را گم نمیکنند، اما در انتهای نمایش دختر عصیانگر خانواده درونمایهای را که نمایش با زحمت میپروراند بلاموضوع میکند! او بر خلاف اعضای خانوادهاش میداند که نجاتدهنده در قبر خوابیده اما خودش نیز از مبارزه خسته است و در اقدامی که پهلو به پهلوی خودکشی میزند آگاهانه در چنگال متجاوزین مقاومت میکند تا کشته شود و خلاص! اما روح نگران او برمیگردد تا همچون روح پدربزرگ، تقدیر خانواده را نظارهگر باشد. کنش انتهایی دختر عصیانگر، چه پرهیز از شعارزدگی باشد و چه بازتاب ناخوداگاه یاسآلود خود نویسنده، با ایدهی مرکزی نمایش در تعارض است.
قابلیت دیگر متن ” آجی و کول” فراروی آن به سطحی نمادین و در برگیرنده است. داستان نمایش، داستان یک خانه و خانواده نیست، در یک مقیاس وسیعتر داستان مردمی است که برای تغیر وضع موجود به امید یک منجی نشسته است. مردمی که دیگر ثروتی ندارند و فقط بدهکاری بالا آوردهاند.
در مورد اجرای نازیلا ایرانزاد و بازیها باید بگویم کار کارگردان به سبب تعدد شخصیتها اصلا
کار آسانی نیست. از نظر من برخی بازیگرها هم مناسب نقششان نبودند. مثلا محمدرضا قنبری که واقعا یکی از بهترینهای بازیگری ماست برای نقش عباس زیادی مردانه بود و… .
به لحاظ میزانسن هم برخی حرکتها زیاد سنجیده نبود، با این وجود کار نازیلا ایرانزاد قابل تقدیر است.
یادداشت : ناصر مطلب زاده
ویراستار : گروه سردبیری بولتن
عکس از مخاطبان همیشگی بولتن : لاله سیدعلیزاده و بابک اکبرزاده
نشر از بولتن فرهنگی هنری تبریز