شهر قصههای دیروز، شهر غصههای امروز!
. نمایشنامهای دربارهی دیروز و امروز
ایدهی نمایشنامه شهر غصه بر این اساس بنا شده است که چند شخصیت تاریخی ایران را، که هر کدام نمایندهی مفهومی خاص هستند(ابوعلی سینا علم، مجنون عشق، باربد هنر و امیر کبیر که نمایندهی ترقیخواهیست)، در زمان حال نشان بدهد تا از این طریق بتواند نشان دهد که چگونه این مفاهیم در جامعهی امروز ایران بر باد رفته است. ابوعلی سینای دانشمند در این روزگار مشغول کلاهبرداری با داروهای مندرآوردی بلند کردن قد و… است و باربد موسیقی رپ تولید میکند و مجنون هم گرفتار زندان است چرا که لیلی مهریهاش را به اجرا گذاشته است! و در این آشفته بازار امیرکبیر که سعی دارد از این اوضاع آشفته سر دربیاورد خود نیز گرفتار میشود. شهر غصه از این منظر، حدیث فنا شدن تمام مفاهیم آرمانیایست که به آنها افتخار میکردیم. حدیث شهر قصههای خوشیست که به شهر غصه بدل شده است.
نمایشنامه هر چند با فضای مفرح و زبان طنز خود توانسته است معضلات و مشکلات اجتماعی را به تصویر بکشد ولی شاید به دلیل محافظهکاری نویسنده، از پرداختن به نقش حاکمان در به وجود آمدن این آشفتهبازار بیتوجه رد شده است.
. نمایش یا نمایشنامهخوانی؟ خوانشگردان یا کارگردان؟
چند سالی میشود که نمایشنامهخوانی در تبریز جایگاهی ویژه برای خود باز کرده است. در طی این سالها، علاقمندی تئاتریها به این کار و استقبال مخاطبین تئاتر از نمایشنامهخوانیها منجر به این شد که نمایشنامهخوانی نه به عنوان پیشدرآمدی بر خلق یک تئاتر بلکه دقیقا در معنای یک اثر هنری در زیر مجموعهی نمایش جایی برای خود باز کند.
خلاقیت و جسارت تئاتریها مخصوصا قشر جوان، در اضافه کردن عناصر نمایشی به اجراهای نمایشنامهخوانی این روند را تسریع کرد و به یمن همین جسارتها بود که امروز خواهی نخواهی اغلب اجراهایی را که تحت عنوان نمایشنامهخوانی صورت میگیرند میتوان یک اثر هنری دانست که مخاطبان خود را به لحاظ روحی ارضا میکند. هر چند شاید برخی این گونهی تازه را انحرافی در اصول نمایشنامهخوانی برآورد کنند و ابروهایشان را در هم بپیچند، اما تاریخ هنر سرشار از انحرافات مبارکیست که اصول را به سخره گرفتهاند. اساسا تاریخ هنر، تاریخ انحراف از اصول دیکته شده است!
اما این گونهی جدید را باید چه بنامیم؟ نمایشنامهخوانی یا نمایش؟ کسانی را که در صحنه هستند باید چه بنامیم؟ بازیگر یا خوانشگر؟ سرپرست این آثار را چه باید نامید؟ کارگردان یا خوانشگردان؟ از نظر راقم این سطور، هرکدام از این عناوین را انتخاب کنیم چیزی از ارزشهای کسانی که در این عرصه تلاش میکنند کسر نخواهد شد. کسانی که در صحنهی شهر غصه میبینیم چیزی کم از بازیگر ندارند و علی منافی هم که در پوستر به عنوان خوانشگردان معرفی شده است چیزی کم از یک کارگردان ندارد. وقتی کسانی که به عنوان خوانشگر در صحنه، علاوه بر صدا، با چهره و اکت خود شخصیتهای نمایش را جان میبخشند، وقتی علی منافی بازیگران و گروه موسیقی زنده در صحنه را به شکلی مفهومی چینش کرده است و به آنها اکتهایی ظریف داده است، خواهی نخواهی بازی و کارگردانی اتفاق افتاده است. میتوان بازی و کارگردانی(خوانشگری و خوانشگردانی) آنها را نقد کرد ولی نمیتوان منکر هستی آنها شد.
. شهر غصه اثری انتقادی و مفرح ذات
شهر غصهی علی منافی اثری مفرح است که به لطف نمایشنامهاش با درونمایهی انتقاد اجتماعی مخاطبان را مینوازد. موسیقی زندهی اثر با نوازندگانی جوان و خوش ذوق که در پس صحنه و در بلندی نشستهاند و انگار از آسمان به زمین مینگرند و با توجه به روح لحظهها، مینوازند، نقشی بیبدیل در ایجاد حس و حال طنز دارند. اکتخوان(راوی) که زن است(و چه هوشمندانه زنی این وظیفه را بر عهده گرفته تا برای ما یادآور شهرزاد قصهگو باشد) و تکتک خوانش(بازی)گران علیرغم جوانی از عهده کاری که به آنها سپرده شده برآمدهاند و علی منافی هم تحت هر عنوانی که باشد(خوانشگر یا کارگردان) در اولین کار خود توانسته است در مدتی قریب به یک ساعت، تجربهای خوشآیند را برای مخاطبانش به ارمغان آورد. استقبال مخاطبان و تمدید این اثر خود دلیلیست بر این مدعا.
گذشته از برخی ایرادات ریز در خوانش درست دیالوگها مهمترین مسئله به شخصیتپردازی امیر کبیر مربوط میشود. آنچه در اجرا میبینیم امیر کبیریست که گوشهی چشمی به زنان دارد(نگاه کنید به نحوهی ارتباط او با لیلی)! در حالی که امیر کبیر تنها کاراکتریست که باید حداقل تا اواخر اجرا پاک و منزه باقی بماند و در بند زن و زر و زیور نباشد. این خصوصیت او تقویتکنندهی بلایی میتواند باشد که بر سر دوستان او(ابن سینا و باربد و مجنون و لیلی) آمده است. به نظرم مهمترین ضعف شهر غصهی علی منافی به تحلیل نه چندان درست از شخصیت امیر کبیر مربوط میشود. با این حال، شهر غصه در نهایت اثری قابل قبول است که میتوان آن را دید و لذت برد. زنده باد جوانان!
با اینکه اوضاع تئاتر و تئاتریها در تبریز به لحاظ مالی به هیچ وجه روبهراه نیست با این حال تئاتریها و مخصوصا جوانان اجازه ندادهاند که چراغ تئاتر در تبریز خاموش بماند. قدیمیهای تئاتر این روزها توانستهاند کمی تا قسمتی از طریق اسپانسرهای مختلف از فشار اقتصادی بکاهند ولی جوانان اغلب خوشان هستند و خودشان و به هر طریقی که شده تلاش میکنند تا صحنههای تئاتر تبریز را خالی نگذارند. پس جای تعجب نیست اگر که این مطلب را با ستایش از آنها و تلاش و خلاقیت و جسارتشان به پایان برم و با صدای بلند بگویم که: زنده باد جوانان!
یادداشت به قلم اکبر شریعت
نشرا ز بولتن فرهنگی هنری تبریز